داستان کوتاه
 
پسرک عاشق تنها
سلام به همه دوستان گلم من حسین عطایی متولد 14 بهمن 1369 در مشهدم این وبلاگ شخصیم تو فضای مجازی امیدوارم خوشتون بیاد ارادتمند .حسین عطایی ....
 
 

در صحرا میوه کم بود. خداوند یکی از پیامبران را فرا خواند و گفت : هر کس می تواند یک میوه در روز بخورد.
این قانون ننسل ها برقرار بود و محیط زیست آن منطقه حفظ شد. دانه های میوه بر زمین افتاد و درختانجدیدی رویید. مدتی بعد، آنجا منطقه ای حاصل خیز شد و حسادت شهرهای اطراف را بر انگیخت. اما هنوز هم مردم هر روز فقط یک میوه می خوردند و به دستوری که پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود، وفادار بودند. اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستاهای همسایه هم از میوه ها استفاده کنند. این فقط باعث می شد که میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند.
خداوند پیامبری دیگر برانگیخت و او را گفت: بگذارید هرکس هر چقدر میوه می خواهد بخورد و میوه ها را با همسایگان خود قسمت کنید.
پیامبر با پیامی تازه به شهر آمد. اما سنگسارش کردند؛ چرا که آن رسم قدیمی در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد. کم کم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آمده؟ اما نمی شد رسوم بسیار کهن را زیر سوال برد. بتابر این تصمیم گرفتند مذهب سان را رها کنند، بدین ترتیب می توانستند هر چه می خواهند، بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهند. تنها کسانیکه خود را قدیس می دانستند! به آیین قدیمی وفادار ماندند.
اما در حقیقت، آنها نمی فهمیدند که دنیا عوض شده و با باید همراه دنیا تغییر کرد.
برداشت از کتاب: پدران، فرزندان، نوه ها از پائولو کوئیلو


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 1:8 :: توسط : حسین عطایی

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
داستان عاشقانه زیبا و غمگین- حتما بخوانید آیا این هم عشق است؟ یا زمانی بوده و دیگر نیست؟ پیشنهاد یک مرد به یک زن دلم برایت تنگ شده .... دل نوشته گرفته دلم دل نوشته دل نوشته داستان کما ماجرای شگفت انگيز استقامت يك كوهنورد مورچه و عسل میخواهم معجزه بخرم! روز قسمت ناشنوا نجات عشق
آرشيو وبلاگ
نويسندگان